مهدی یار کوچولو ...شیرینی زندگی

روزهای انتظار....انتظاری شیرین

سلام عزیزم... نمیدونم چند روز دیگه مونده..چند روز مونده تا یه تاریخ مهم دیگه به تاریخهای مهم زندگی مامان و بابات اضافه بشه         ؟/91/4 اما همه منتظر اومدنت هستن.این روزها هرکی تماس میگیره...هرکی ما رو میبینه... خبر از اومدن تو میگیره روزی که تو برای اولین بار چشمهای نازتو بروی این دنیا باز می کنی و شروع می کنی به گریه کردن...       روزی که میشی چشم رو شنی مامان و بابا و مادر بزرگها و بابا بزرگها و عمه هاو خاله و عموها و دای ها و... دیروز با خودم میگفتم انگار پسرم فهمیده تو این دنیا همچین خبریم نیست واسه همین زیاد عجله ای نداره واسه اومدنش... اما عزیز...
13 تير 1391

بالاخره اومدیییییی

عزیزممممم...گل پسرممممم...قند عسلم... بالاخره قدم رنجه فرمودید بعد از یک شب پر از استرس و اضطراب بالاخره در ساعت 6 صبح روز دوشنبه 12 تیر ماه 1391 مطابق با 12 شعبان المعظم پا به این دنیا گذاشتی اونشب همه دعا میکردیم ...بابا جون از عصر یکشنبه تو نماز خونه بیمارستان دعا میکرد شب رو هم تو ماشین دم در بیمارستان خوابید ...مامان هم همش منتظر اومدنت بود اونشب مامان ننازو بابا محسن و عمو کریم و زن عمو و آقا مرتضی و خانمش هم اومدن بیمارستان... خاله هم که از عصر تا نیمه شب بیمارستان بود(ایلیا کوچولو هم که همش دنبال گربه ها تو حیاط بیمارستان میدویید) پدر جون و مادر جون هم همش از دزفول تماس میگرفتن و نگران بودند خلاصه  خوشکل پسر...
13 تير 1391
1